استارگرل...


+هر روز برای من خاطره ی جدیدی از دورانی را با خود می‌آورد که یک سال پیش با هم داشتیم.

یک سری سالگردهای ناخوشایند .

+ لئو من دارم محو و ناپدید می‌شوم.مثل کلک دوتزی،فقط فرقش این است که این واقعی است.

+آدم اگر فرد مورد علاقه‌اش را از دست داده باشد،دیگر چه چیزی از او باقی می‌ماند؟آیا می‌شود بدون از دست رفتن خودت،فرد مورد علاقه‌ات را از دست بدهی؟

+لئو بگو که من خیال نکرده‌ام.به من بگو با اینکه جسم ما در دو ایالت،جدا و از هم دور است،ستاره‌های وجودمان در یک مکان افسون شده در کنار هم هستند .

+به من بگو درست سر ظهر امروز احساس عجیبی داشتی :

لرزش خفیفی روی شانه‌ات...تپش تندی در قلبت...طعم  ملایمی از معجون توت‌فرنگی موز روی زبانت...به من بگو که اسم مرا آهسته به زبان آوردی.

+لئو ما هیچ وقت با هم به صدای جیرجیرک‌ها گوش ندادیم.من هیچ وقت ماه را در چشم‌های تو ندیدم اگر یک بار دیگر پیش هم باشیم،یواشکی نگاه میکنم.من تنهایم .

+به نظر می‌آید دارم پرت و پلا می‌گویم؟همین طور است.الآن سه روز است پرت و پلا می‌گویم،سکندری میخورم، این طرف و آن طرف می‌افتم،مثل برگی که در خیابان گرفتار تندباد می‌شود .

+تندباد ، احساسات من بوده و حالا که فکر می‌کنم می‌بینم،به هر طرف که آنها می‌خواستند مرا می‌بردند و می‌گذاشتند روی زمین بیفتم و کلمه‌هایی را پیدا کنم که بتوانم همه چیز را بازگو کنم.که واقعاً و کاملاً و تا ابد این کلمه‌ها هستند:دوستت دارم.من پری را دوست ندارم.

+دیگر امیدی به پیدا شدن نیست....

+امیدوارم تجدید دیدارمان نه یک یافتن و پیدا شدن،که تصادف شیرین سرنوشتمان باشد.

+باز هم دوستت دارم و دوستت دارم و دوستت دارم...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.