در این که با گذشت زمان روابط تغییر میکنند شکی نیست ولی سوال این جاست که ادم ها تغییر میکنند یا احساساتشان؟

کاشکی قلبم هیچ وقت تند نزنه. وقتی که تند میزنه خاطره های بدی رو یادم میاره. یادم میاره که چه قدر منتظر موندم. با هر بار دیدن اسمش رو صفحه ی گوشیم قلبم تند تر زد. با هر بار لرزیدن گوشیم قلبم تند تر زد. با هر بار شنیدن اسمش، دیدنش قلبم یه ذره تند تر زد. حالا هر وقتی که تندتر میزنه همه ی این چیزا میاد تو ذهنم. یاد اون شبایی میوفتم که تا صبح تو تاریکی نشستم و هی فکر کردم و هی فکر کردم و هی فکر کردم ولی اخرش به هیچ نتیجه ای نرسیدم. یاد اون روزایی میوفتم که سر کار یه دفعه گلوم میگرفت و نمیتونستم حرف بزنم. یاد اون اشکایی میوفتم که یواشکی ریختم. یاد همه ی حرف هام میوفتم. من اصلن نفهمیدم چرا انقدر دوستش داشتم؟ یا اصلن نفهمیدم چی شد که دیگه دوستش ندارم؟

یه شاخه گل گرفتم. میخواستم بدمش به تو. هر چی فکر کردم یادم نیومد چه گلی دوست داری. هر چی فکر کردم نفهمیدم که ممکنه از چه گلی خوشت بیاد. من برات یه شاخه گل گرفتم. مهم نیست از چه گلی خوشت میاد یا اصلن مهم نیست که از گل خوشت میاد یا نه. مهم اینه که من برات یه شاخه گل گرفتم. کاری که تو هیچ وقت نکردی. هرباری که گل فروشی رو دیدم یا هربار که یه دسته گل دیدم یاد تمام دفعاتی افتادم که برام هیچ گلی نخریدی. 

دنبالت گشتم. تمام شهر رو دنبالت گشتم. تمام دنیارو دنبالت گشتم. تو تمام کوچه پس کوچه های خیالم دنبالت گشتم. ولی نبودی. 

اخرش من موندم و شاخه گلی که برای تو خریده بودمش. گذاشتمش تو گلدون. از اون روز به بعد هر وقت گل میبینم یاد هیچی نمیوفتم.


پ.ن : دیگه دوستش ندارم.

استارگرل...


+هر روز برای من خاطره ی جدیدی از دورانی را با خود می‌آورد که یک سال پیش با هم داشتیم.

یک سری سالگردهای ناخوشایند .

+ لئو من دارم محو و ناپدید می‌شوم.مثل کلک دوتزی،فقط فرقش این است که این واقعی است.

+آدم اگر فرد مورد علاقه‌اش را از دست داده باشد،دیگر چه چیزی از او باقی می‌ماند؟آیا می‌شود بدون از دست رفتن خودت،فرد مورد علاقه‌ات را از دست بدهی؟

+لئو بگو که من خیال نکرده‌ام.به من بگو با اینکه جسم ما در دو ایالت،جدا و از هم دور است،ستاره‌های وجودمان در یک مکان افسون شده در کنار هم هستند .

+به من بگو درست سر ظهر امروز احساس عجیبی داشتی :

لرزش خفیفی روی شانه‌ات...تپش تندی در قلبت...طعم  ملایمی از معجون توت‌فرنگی موز روی زبانت...به من بگو که اسم مرا آهسته به زبان آوردی.

+لئو ما هیچ وقت با هم به صدای جیرجیرک‌ها گوش ندادیم.من هیچ وقت ماه را در چشم‌های تو ندیدم اگر یک بار دیگر پیش هم باشیم،یواشکی نگاه میکنم.من تنهایم .

+به نظر می‌آید دارم پرت و پلا می‌گویم؟همین طور است.الآن سه روز است پرت و پلا می‌گویم،سکندری میخورم، این طرف و آن طرف می‌افتم،مثل برگی که در خیابان گرفتار تندباد می‌شود .

+تندباد ، احساسات من بوده و حالا که فکر می‌کنم می‌بینم،به هر طرف که آنها می‌خواستند مرا می‌بردند و می‌گذاشتند روی زمین بیفتم و کلمه‌هایی را پیدا کنم که بتوانم همه چیز را بازگو کنم.که واقعاً و کاملاً و تا ابد این کلمه‌ها هستند:دوستت دارم.من پری را دوست ندارم.

+دیگر امیدی به پیدا شدن نیست....

+امیدوارم تجدید دیدارمان نه یک یافتن و پیدا شدن،که تصادف شیرین سرنوشتمان باشد.

+باز هم دوستت دارم و دوستت دارم و دوستت دارم...