چه قدر سخته.... چه قدر سخته ... چه قدر سخته.... چه قدر سخته....

این آخرین فرصت برای نوشتنه... مغزم داره از کار میوفته... قبل از اینکه خیلی دیر بشه باید بنویسم. جوون که بودم یه شورلت مشکی خوشگل داشتم. باهاش تو شهر دور میزدم و قیافه میگرفتم واسه عالم و آدم. برق حسرت و میتونستم تو چشمای ادمایی که از کنارشون رد میشدم، ببینم. اون موقع ها هم سرزندگی یه جوون و داشتم هم جسارت و غرورشو. همون روزا باید میزدم به جاده. باید میرفتم. ولی خب نرفتم. به خاطر بهونه های الکی موندم. اون موقع ها هم اونقدر احمق بودم که هرچی پول داشتم و خرج کنم و هم اونقدر عاقل بودم که بدونم باید هرچی دارم و خرج کنم. چون بالاخره پول میاد و میره. بله... بگذریم... داشتم میگفتم... سوار شورلتم که میشدم همه چششون به من بود و من شاید ترسیدم از رفتن. از پشت سر گذاشتن این نگاه ها. من به خاطر چیزی موندم که خیلی زود از بین رفت. من واسه خاطر یه عشق موندم. باید میدونستم که این بهترین دلیل واسه نموندنه بهترین دلیل واسه رفتن... نمیگم عشق موندگار نیست... هست... زخمش تا ابد میمونه... حتی اگه بیست سالم که بگذره یه تلفن میتونه همه چیزو به هم بریزه. میتونه تو رو به هم بریزه. پس عشق میمونه. هربار که حس کردی عاشق شدی بدون همون لحظه یه چاقو به قلبت زدی... چیزی که نمیمونه معشوقه... حتی اگرم بمونه موندش به درد نمیخوره. چون ادما عوض میشن. وقتی هم که عوض میشن تو نمیتونی اون ادم عوضی رو دوست داشته باشی چون تو عاشق اون نشدی. اینه که تازه همه بدبختیات شروع میشه.... باید میرفتم... باید... الان خیلی از اون روزا گذشته.... الان که مغزم داره از کار میوفته به طور عجیبی تند فعالیت میکنه... به طور احمقانه ای همه چیز یادم میاد.... شورلتم و هنوز دارم. تو گاراژ خونه داره خاک میخوره. خیلی وقته سوارش نشدم. ولی هنوزم که هنوزه میرم میشینم توش و باهاش درد دل میکنم. شورلتم تنها چیزی که مونده. این همه سال مونده. با من پیر شده اما عوض نشده. واسه همینه که دوسش دارم... دیگه بسه... میخوام قبل از مرگ آخرین سیگارمم بکشم.

امروز خیلی خوب بود. خیلی خوش گذشت. خیلی خندیدم. بعد از مدت ها واقعا بهم خوش گذشت.

ادمی که هر لحظه اشک میتونه تو چشماش حلقه بزنه ولی مدت هاست که گریه نکرده دلش میشه یه سطل خون. این ادم حالش خوب نیست.

ادمی که بی توجه به اینکه چند نفر دورشو گرفتن احساس تنهایی کنه حالش خوب نیست. 

ادمی که وقتی باهاش حرف میزنی نمیشنوه یا نمیتونه جوابتو بده حالش خوب نیست.

ادمی که حتی اگه صبح خیلی زود پاشه یا اینکه خیلی فعالیت کنه بازم نتونه شبا بخوابه حالش خوب نیست.

من همون ادمم. من فقط حالم خوب نیست. من دنبال یه روز خوب نیستم. چون روزای خوب زیادن. من دنبال یه حال خوبم. یه حس خوشحالی. اونم نه به خاطر اتفاقاتی که میوفته. من به یه خوشحالی درونی احتیاج دارم.

درد دل کردنو فراموش کردم. من حتی با خودمم حرف نمیزنم دیگه. چون حرف جدیدی ندارم. کمک کسی و نمیخوام. چون واقعا کسی پیدا نمیشه که بهت کمک کنه فقط واسه اینکه بهت کمک کرده باشه. 

من یه عادتی دارم که از هر اهنگی که خوشم میاد چند روز بی وقفه بهش گوش میدم درنتیجه تمام اتفاقات اون چند روز هم میشه خاطره ی خاص اون اهنگ. وقتی بعد از مدتی دوباره به اون اهنگه گوش میکنم همه چیز یادم میاد. از اب و هوا گرفته تا اتفاقاتی که افتاده و احساس خودم تو اون موقع و حتی فکرایی که اون موقع تو ذهنم بوده. واسه همین یه اهنگ خیلی شاد میتونه منو تو عمیق ترین چاه ناراحتی پرتاب کنه یا یه اهنگ اروم میتونه باعث بشه من ساعت ها بخندم. و دقیقا به همین دلیل وقتی بخوام یه مسئله ای رو فراموش کنم خواه نا خواه مجبور میشم یه تعداد اهنگ و از لیستم حذف کنم. 

یه وقتایی هم هست که یه اهنگ دوران خیلی خوب و لذت بخشی و یادم میاره اما باز حس نوستالوژیک اینکه چرا اون روزا تموم شده منو خفه میکنه.

اهنگا با روح ادم بازی میکنن. توانایی اینو دارن که حالتو از خوب به بد از بد به خوب تغییر بدن. به خاطر همینه که میگم باید به یه چیز خوب گوش کرد. چون مهمه. چون روت تاثیر میذارن.